مگه اینجور نیست که باید تلخیهاتو هضم کنی. بعضی غل و زنجیرها رو باز کنی و بعضیا رو بسته. و وقتی که فکر میکنی حتی نمیشه بلند شد، خودت رو، رو زمین بکشی.
میدونم که یادم میره که باید همه چیو به دست خودم بهتر کنم. ولی بیا فکر کنیم که اینطور نمیشه. بیا سعی کنیم امید رو از خودمون دریغ نکنیم. بیا سعی کنیم.
دوباره سنگین میشوی. سقوط میکنی. آنقدر پایین که دوباره میتوانی بشنوی: تیک تاک. عقربهی ثانیهشمار با بیرحمی قدم برمیدارد و با هر قدم ثانیهای میشکند. درست مثل شیشهی امیدها و آرزوهایت. و در فاصلهی هر شکستنای بیشتر سقوط میکنی. بیشتر و بیشتر. رهایی گاهی اوقات تباهی میآورد.
ادامه مطلباین داستانیه که برای خوشی این دل شروع کردم. پس نه انتظاری از خودم دارم نه برام حیاتیه که جذاب و. باشه. آزاد و بیقید و توقع طوری:
درباره این سایت