Looking for the lost promised time



مگه این‌جور نیست که باید تلخی‌هاتو هضم کنی. بعضی غل و زنجیرها رو باز کنی و بعضیا رو بسته. و وقتی که فکر می‌کنی حتی نمیشه بلند شد، خودت رو، رو زمین بکشی. 

می‌دونم که یادم می‌ره که باید همه چیو به دست خودم بهتر کنم. ولی بیا فکر کنیم که این‌طور نمیشه. بیا سعی کنیم امید رو از خودمون دریغ نکنیم. بیا سعی کنیم.


دوباره سنگین می‌شوی. سقوط می‌کنی. آن‌قدر پایین که دوباره می‌توانی بشنوی: تیک تاک. عقربه‌ی ثانیه‌شمار با بی‌رحمی قدم برمی‌دارد و با هر قدم ثانیه‌ای می‌شکند. درست مثل شیشه‌ی امیدها و آرزوهایت. و در فاصله‌ی هر شکستن‌ای بیشتر سقوط می‌کنی. بیشتر و بیشتر. رهایی گاهی اوقات تباهی می‌آورد.

ادامه مطلب

این داستانیه که برای خوشی این دل شروع کردم. پس نه انتظاری از خودم دارم نه برام حیاتیه که جذاب و. باشه. آزاد و بی‌قید و توقع‌ طوری:

شبی زمستانی بود. از آن شب‌هایی که دل ابرهای تیره ریش بود و برف، رقصان می‌بارید. کوچه‌ها یخ‌زده و سفید و غم‌ناک و درختان خشک و خشن بودند. آرام و خرامان و هماهنگ با نرمیِ رقص دانه‌های برف قدم برمی‌داشت. می‌خزید. باد زمستانی ملایم می‌وزید و موهای نیمه‌جعدش را تاب می‌داد.
ادامه مطلب

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

هوش مصنوعی در ایران نویسندگی ریزوریوس حکیم باشی برندهای ماشین پخش مواد غذایی یزد | یزد بازرگان | قیمت شکر کلاس چهارم کرامت یک نظام مهندسی عربی متوسطه دوم رسالت هنر